کد مطلب:30072 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:109

عمرو بن حَمِق خزاعی












عمرو بن حَمِق بن كاهِن خُزاعی از یاران بزرگ پیامبر خدا[1] و از همراهان استوارْگام علی علیه السلام[2] و یار وفادار حسن بن علی علیهما السلام است.[3].

او بعد از صُلح حُدَیبیّه اسلام آورد[4] و احادیثی از پیامبر صلی الله علیه وآله فرا گرفت. او پس از پیامبر خدا از معدود كسانی است كه حقّ خلافت را پاس داشت و در كنار علی علیه السلام استوار ایستاد.[5] او در خیزش مسلمانان علیه عثمان، شركت كرد و فریاد حق را علیه دگرسانی های ناهنجار در خلافت وی بیان كرد.[6].

او در نبردهای علی علیه السلام بِشْكوه و سختكوش و استوار، شركت كرد.[7] این همراهی، آن اندازه ارجمند بود كه علی علیه السلام به او فرمود:«ای كاش در میان پیروان من، صد تن چُونان تو می بود!».[8].

باری! عمرو، رهیافته و ژرف نگر بود و بصیرتش بدان گونه بود كه خود را فانی در علی علیه السلام می دانست و هوشمندانه و مؤمنانه می گفت:چون تو فرمان دهی، ما را رأیی نخواهد بود.

عمرو، یار همگام و همراه حُجْر بن عَدی و هم فریاد او علیه ستم بنی امیّه بود[9] و بدین سان، معاویه آهنگ قتل او كرد و در سال 50 هجری - پس از آن كه همسر ارجمندش را برای دست یافتن به او زندانی كرده بودند - توسط عمّال معاویه به شهادت رسید.[10].

پس از به شهادت رساندن عمرو، سر وی را به سوی معاویه گسیل داشتند[11] و این، اوّلین سَری بود كه در اسلام از دیاری به دیاری دیگر فرستاده شد.[12].

ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام در نامه پرشِكوه و كوبنده اش به معاویه، از آن بزرگوار با عنوان «بنده صالح خدا» و «سختكوش در عبادتْ» یاد نمود و معاویه را به خاطر قتل او نكوهش كرد.[13].

6635. امام كاظم علیه السلام:چون روز قیامت شود،... فریادگری ندا می دهد:یاران خاصّ علی بن ابی طالب، وصیّ محمّد بن عبد اللَّه، پیامبر خدا، كجایند؟ پس عمرو بن حَمِق خُزاعی و محمّد بن ابی بكر و میثم بن یحیی تمّار (هم پیمان بنی اسد) و اُوَیس قَرَنی برمی خیزند.[14].

6636. وقعة صِفّین - در حوادث پس از بر سرِ نیزه كردن قرآن ها -:عمرو بن حَمِق خزاعی برخاست و گفت:ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند، پاسخ ما به ندای تو و كمك ما به تو، نه از سر تعصّب بر باطل، كه تنها به خاطر خدای عزّوجل است و جز حق را نمی طلبیم.

اگر كسی جز تو ما را به آنچه فرا خواندی (جنگ) فرا می خوانْد، لجاجت ها سر برمی آورد و زمزمه ها به درازا می كشید؛ ولی حق باطل را گسسته و به جایگاه خود درآمده است و ما با وجود تو نظری نداریم.[15].

6637. وقعة صِفّین - به نقل از عبد اللَّه بن شُرَیك -:عمرو بن حَمِق خزاعی گفت:ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند، پاسخم به ندای تو و بیعتم با تو، نه از سرِ خویشاوندی میان من و توست و نه برای آن كه مالی به من دهی یا مقامی كه بِدان، یاد و نامم بر فرازد؛ بلكه من تو را به خاطر پنج ویژگی دوست می دارم:

تو پسر عموی پیامبر خدایی؛ و نخستین كسی هستی كه به او ایمان آورد؛ و همسرِ سرور بانوان امّت، فاطمه دختر محمّدی؛ و پدر نسلی هستی كه از پیامبر خدا برای ما به جا مانده است؛ و در میان مهاجران، بیشترین سهم را از مبارزه داری.

پس اگر مرا وا داری كه كوه های استوار را جا به جا كنم و آب دریاهای موّاج را بركشم و تا آن گاه كه روز [ مرگ] من در می رسد، پیوسته به تقویت دوست و تضعیف دشمنت مشغول باشم، باز هم به خود نمی بینم كه حقّی را كه بر گردنم داری، تمام و كمال، ادا كنم.

چنین بود كه امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود:«بار خدایا! دلش را به پرهیزگاری نورانی كن و او را به راه راست، هدایت بنما. كاش در لشكر من صد نفر چون تو بودند!».

حُجْر [ بن عَدی] گفت:ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند، در آن صورت، لشكرت سامان می یافت و نیرنگبازان با تو، اندك می شدند.[16].

6638. تاریخ الطبری - در یادكردِ جستجوی زیاد بن ابیه برای یافتن یاران حُجْر -:پس عمرو بن حَمِق و رِفاعة بن شَدّاد، بیرون رفتند تا در مدائن، فرود آمدند. سپس دوباره كوچ كردند تا به سرزمین موصِل[17] رسیدند و به كوهی درآمدند و در آن، پنهان شدند و به كارگزار آن روستا خبر رسید كه دو مرد، در كنار كوه، پنهان شده اند و او - كه مردی از قبیله همْدان به نام عبد اللَّه بن ابی بلتعه بود - آن را شگفت و بی سابقه شمرد و با گروهی سوار و اهل آن روستا برای دستگیری آن دو به سوی آن كوه، حركت كرد.

چون سواران به آن دو رسیدند، آنان بیرون آمدند. عمرو بن حَمِق خزاعی، بیمار بود و شكمش آب زرد آورده بود و به بیماری استقسا مبتلا بود. از این رو، نمی توانست مقاومت كند و تسلیم شد.

امّا رفاعة بن شدّاد - كه جوان و نیرومند بود - بر اسب تیزتك خویش پرید و به عمرو گفت:آیا بجنگم و از تو دفاع كنم؟

عمرو گفت:جنگیدن تو چه سودی برای من دارد؟! اگر می توانی، خود را نجات بده.

پس رفاعه بر آنان حمله بُرد و آنان به ناچار، راهی برایش باز كردند و او هم با اسبش گریخت و سواران به دنبالش روان شدند؛ امّا او تیرانداز بود و سواری به او نزدیك نمی شد، مگر آن كه به سوی او تیری می انداخت و او را مجروح و یا سرنگون می كرد. پس، از او دست كشیدند و بازگشتند؛ ولی عمرو بن حَمِقْ دستگیر شد.

از او پرسیدند:تو كیستی؟

گفت:كسی كه اگر رهایش كنید، برایتان بهتر است، و اگر او را بكشید، برایتان زیانبارتر است.

دوباره پرسیدند. باز از پاسخ دادن و آگاه كردن آنان خودداری كرد. ابن ابی بلتعه هم او را به سوی كارگزار موصل، عبد الرحمان بن عبد اللَّه بن عثمان ثَقَفی فرستاد و او چون عمرو بن حَمِق را دید، شناخت و خبرش را به معاویه نوشت.

معاویه به او نوشت:او گفته است كه با نوك تیرهایش نُه ضربه به عثمان بن عَفّان زده است و ما نمی خواهیم كه بر او تعدّی كنیم. پس همان نُه ضربه را بر او بزن.

عمرو را بیرون آوردند و نُه ضربه به او زدند كه در نخستین و یا دومین ضربه درگذشت.[18].

6639. تاریخ الیعقوبی:عبد الرحمان بن اُمّ حَكَم - كه كارگزار معاویه بر موصل بود - از مخفیگاه عمرو بن حَمِق خزاعی و رفاعة بن شَدّاد خبر یافت و به دنبال آنها فرستاد. آنها گریختند. عمرو بن حَمِق، سخت بیمار بود و در جایی از مسیر، ماری او را گَزید.

عمرو گفت:اللَّه اكبر! پیامبر خدا به من فرمود:«ای عمرو! جِن و اِنس در قتل تو مشاركت می كنند». سپس به رفاعه گفت:تو در پی كار خود برو كه من دستگیر و كشته می شوم.

فرستادگان عبد الرحمان بن اُمّ حَكَم به او رسیدند و او را گرفتند و گردنش زده شد و سرش را بر سر نیزه كردند و [ در شهرها] چرخاندند، و این، نخستین سری بود كه در [ تاریخ ] اسلام چرخاندند.

معاویه همسر او را در دمشق، زندانی كرده بود. چون سر عمرو را آوردند، برایش فرستاد و [ سر] در دامانش نهاده شد. آن زن به فرستاده معاویه گفت:آنچه می گویم، به معاویه برسان:خداوند، انتقام خونش را از معاویه بگیرد و در هلاكتش شتاب كند؛ زیرا كه معاویه، بدعتی شگفت آورده و نیكوكاری پاك را به قتل رسانده است.

معاویه، [ در تاریخ اسلام، ] نخستین كسی بود كه زنان را به گناه مردان به بند كشید.[19].

6640. الاختصاص:عمرو بن حَمِق خزاعی، پیرو علی بن ابی طالب بود و چون خلافت به معاویه رسید، به منطقه «شهرزور» موصل رفت و معاویه به او نوشت:

امّا بعد؛ خداوند، كینه های برافروخته را خاموش كرد و آتش فتنه ها را فرو كشید و فرجام كار را از آنِ متّقیان قرار داد و همّت تو از یارانت بیشتر و كردارت از آنان بدتر نبود. همگی آنان با درآمدن در اطاعت من، آسایش یافتند و به وارد شدن تحت امر من شتاب كردند و تنها تو سستی كرده ای.

پس تو نیز همراه مردم شو تا گناهان گذشته ات پاك شود و پرده از روی نیكی هایت كنار رود، و شاید اگر باقی بمانی و تقوا پیشه كنی و خود را حفظ كرده، نیكویی كنی، من برایت از حاكمان پیشین، كم تر نباشم.

پس بر من درآی و تو را در امان خدا و پیامبرش داخل می كنم، محفوظ از حسادت دل ها و كینه سینه ها و خداوند [ بر این امان، ] گواه است، و گواهی او كافی است.

امّا عمرو بن حَمِق بر او درنیامد. معاویه هم كسی به سوی وی فرستاد. او عمرو را كشت و سرش را آورد و معاویه هم آن را برای همسر عمرو فرستاد و [ سر ]در دامانش نهاده شد.

همسر عمرو گفت:دیر زمانی او را از من پوشیده داشتید و حال، كشته اش را به من هدیه می دهید؟! خوشا هدیه ای كه نه دل آزار است و نه ناخوشایند!

ای فرستاده! از سوی من به معاویه بگو:«خداوند، خود به خونخواهی او برخیزد و انتقام سریع خویش را بر معاویه فرو ریزد! بی گمان، او بدعتی شگفت آورده و نیكوكاری پرهیزگار را به قتل رسانده است». ای فرستاده! آنچه گفتم، به معاویه برسان.

فرستاده، گفته های آن زن را به معاویه رساند و معاویه در پی او فرستاد و به او گفت:تو اینها را گفتی؟

گفت:آری، و نه سخنم را پس می گیرم، نه از آن پوزش می خواهم.

معاویه به او گفت:از سرزمین من بیرون رو.

گفت:باشد. به خدا سوگند، نه این جا وطن من است و نه من آرزومند زندان آنم؛ بلكه كه بی خوابی ام در آن به درازا كشیده و اشك هایم فراوان و بدهی ام بسیار گشته است و هیچ چیزی كه مایه چشمْ روشنی ام باشد، در آن نیست.

در این هنگام، عبد اللَّه بن ابی سرح كاتب گفت:ای امیر مؤمنان! او منافق است. وی را به شوهرش ملحق كن.

همسر عمرو به او نگریست و گفت:ای آن كه دهانت چون دهان قورباغه می جنبد! چرا نگفتی كه چه كس به تو خلعت داد و بر تو لباس پوشاند؟! [ از دین ]بیرون رفته منافق، كسی است كه نادرست گوید و خود را ارباب مردم بداند و قرآن، كافرش بخواند.[20].

پس معاویه به دربانش اشاره كرد تا او را بیرون كند.

همسر عمرو گفت:شگفتا از پسر هند! با انگشتش به من اشاره می كند و تیزی زبانش را از من باز می دارد. هان! به خدا سوگند، چنان با او درشت سخن بگویم كه چون آهن تیز او را بشكافم. مگر من آمنه دختر شرید نیستم ؟[21].

6641. امام حسین علیه السلام - در نامه اش به معاویه -:آیا تو قاتل عمرو بن حَمِق، صحابی پیامبر خدا، نیستی؟ همان بنده شایسته كه عبادت، او را فرسوده و بدنش را لاغر و رنگش را زرد كرده بود؟ پس از آن كه به او امان دادی و چنان عهد و وثیقه های خدایی [ و غلیظی] كه اگر به پرنده می دادی، از قلّه كوه بر تو فرود می آمد؟ و سپس با گستاخی بر پروردگارت و بی اعتنایی به آن همه عهد، او را كشتی ؟[22].









    1. الطبقات الكبری:25/6، تهذیب الكمال:4353/597/21، المعارف:291.
    2. رجال الطوسی:644/70.
    3. رجال الطوسی:940/95، مناقب آل أبی طالب:40/4.
    4. الاستیعاب:1931/258/3، اُسد الغابة:3912/205/4، تهذیب الكمال:4353/597/21، المعارف:291. در دو منبع اخیر آمده است:«در حجّة الوداع، بیعت كرد و پس از آن، همراه پیامبرصلی الله علیه وآله بود».
    5. الاختصاص: 7، رجال الكشّی: 78/186/1.
    6. الطبقات الكبری:25/6، أنساب الأشراف:219/6، تاریخ الطبری:393/4. در دو منبع اخیر آمده است:«او یكی از چهار نفری بود كه به خانه عثمان، داخل شدند».
    7. الطبقات الكبری:25/6، تهذیب الكمال:4353/597/21، المعارف:291.
    8. وقعة صفّین:104، الاختصاص:15.
    9. المعارف:291، الاستیعاب:1931/258/3، اُسد الغابة:3912/206/4. در دو منبع اخیر آمده است:«حجر بن عدی را یاری داد».
    10. تاریخ الیعقوبی:232/2، اُسد الغابة:3912/206/4.
    11. تهذیب الكمال:4353/597/21، المعارف:292، الاستیعاب:1931/258/3.
    12. الطبقات الكبری:25/6، أنساب الأشراف:282/5، تاریخ الإسلام:88/4.
    13. رجال الكشّی:99/253/1، الاحتجاج:164/90/2، أنساب الأشراف:129/5.
    14. رجال الكشّی:20/41/1.
    15. وقعة صفّین:482. نیز، ر. ك:الإمامة والسیاسة:144/1.
    16. وقعة صفّین:103، الاختصاص:14.
    17. موصل، شهری مشهور در شمال عراق است و گفته شده سبب نامگذاری آن به «موصل»، آن است كه جزیره و عراق را به هم متّصل می كند و گفته شده چون دجله و فرات را به هم متّصل می كند. (ر.ك:معجم البلدان:223/5)
    18. تاریخ الطبری:265/5، الكامل فی التاریخ:492/2.
    19. تاریخ الیعقوبی:231/2.
    20. اشاره به آیه 106 از سوره نحل است كه درباره عبد اللَّه بن ابی سرحْ نازل شده و او را كافر خوانده است (ر.ك:مجمع البیان:203/6، التعجب:39، بحار الأنوار:35/19). (م)
    21. الاختصاص:16. نیز، ر. ك:بلاغات النساء:87.
    22. رجال الكشّی:99/253/1، الاحتجاج: 164/90/2، أنساب الأشراف:129/5.